روزهای آبــــــانی❀✽
سلام پسر طلایی مامان
روزها دارن تند و تند میگذرن و تو داری روز به روز بزرگتر میشی و
من میترسم قدر این لحظات رو ندونم و وقتی بزرگ شدی
حسرت این روزها رو بخورم
واقعا خیلی شیرین و با نمک شدی وقتی صبح از خواب بیدار
میشی با التماس تو صورتم نگاه میکنی و میگی دد منم بهت
میگم مامانی بذار از خواب بیدار شی بعد میبرمت دد
وقتی میبینی دد جواب نداد دوباره با التماس میگی
کـــــــا (شکلات) واقعا تو این حالت قیافت دیدنی
تا اول صبح شکلات نخوری ول کن نمیشی موندم شکلات
چی داره شما بچه ها این قدر عاشقشین
اللهی قربون این شیرین زبونیها و شیرین کاریات شم
قبلا وقتی عصبانی میشدی سرتو میزدی این طرف اون طرف
حالا این عادتو ترک کردی و موهاتو میکشی
منم همش در حال حرص خوردن
وقتی از جلوی مسجد یا امامزاده رد میشیم دستاتو میذاری
رو گوشات شروع میکنی به الله اکبر گفتن
اینم از نتایج و فواید نماز جماعت رفتن با آقا جونته دیگه خیلی
دوست دارم مسجدی بشی نقل مامان
تازگیها بینیتو کشف کردی هر چی دم دستت بیاد سریع
میفرستی تو بینی بیچاره از سوییچ ماشین گرفته تا نی آبمیوه
اگر حواسم بهت نباشه ممکن خون هم بیاد
خاله میگه فکر کنم این بچه خود آزاری داره...
هر وقت هم پیدات نیست و سر و صدات نمیاد میفهمم
گل پسری داره خراب کاری میکنه ......بله رفتی سراغ پاتوق
جدیدت جا کفشی و داری دستی به سر و روشون میکشی البته
ممکن بخواهی مزشون هم بکنی که عکسها گویای همه چیز هست
تو ایام تعطیلی محرم پریناز و خاله هم اومدن
بالاخره با تجویز شربت اشتها توسط دکتر گل پسری رو
در حال خوردن دیدیم
به شدت عاشق فست فود شدی
طفلک آیدین زیر حملات آقا عسلی
پسر یکی یدونه مامان
امید و تنها دلیل زندگیم عاشقانه دوست دارم و می پرستمت